ببار ابـر بهار ، اینجا سراب استبپرسی حالِ مـا ، خیلی خراب استبه تاکستان اینجا ، رونقی نیستزساقی هم بپرسی ، او بخواب استزمانی باده در خم ، رونقی داشت!کنون در جمع ما، قحطِ شراب استولی ساقی خمی ، در گنجه داردکه عمری پشت پرده،درحجاب استبیــا دردی کشِ میخانـــه ها باشکه رنــدان بلاکش را صواب استشرابِ هفت سالـه ، جان ببخشدرقیبِ بی بدیلِ ، جامِ آب استبزن جامی ز می ، از غم حذر کنکه دنیـا بعدِ می ، مثلِ
قلب من دردستِ مهرتْ،مثل یک مضراب بودتیــرِمژگان و کمنـــد و صیــدِ دلْ اسباب بود در خــزان زنـــــدگی ، مــرغ دل آشفتــــه ام در بهــار تـــو ، بدنبــال هــوای نابْ بـود "وامق كبودراهنگی".
قهوه ی قاجاریِ چشمت، عسل دارد، عزیزخنده ات آرایه ی ضرب المثل دارد، عزیز
چشم و ابرو چون رباعی، گیسوانت مثنویبیت در بیت نگاه تو، غزل دارد عزیزباد ، بوی گیسوی ات را با خودش برداشت بُردحال، عِطرت، شعبه ی بین الملل دارد عزیزخسرو وفرهاد ومجنون ، وامق و رامین و قیسلشگرت، صدها نفر، زین گونه ، یل دارد عزیزگفته بودند، علّت عاشق شدن ، یک علّت استعاشق رویت شدن امّا، علل دارد عزیزسخت تر زین کار؟ توصیف شما در پنج بیتوصف تو، صد مثنوی باشد، محل دارد عزیز
بگذشت مه روزه ، عید آمد و عید آمد بگذشت شب هجران، معشوق پدید آمد
آن صبح چو صادق شد، عذرای تو وامق شد معشوق توعاشق شد، شیخ تو مرید آمد
شد جنگ و نظر آمد، شد زهر و شکر آمدشد سنگ و گهر آمد، شد قفل و کلید آمد
جان از تن آلوده، هم پاک به پاکی رفتهرچند چو خورشیدی بر پاک و پلید آمد
از لذت جام تو دل مانده به دام تو جان نیز چو واقف شد، او نیز دوید آمد
بس توبه شایسته برسنگ تو بشکستهبس زاهد و بس عابد کو خرقه درید آمد
باغ از دی نامحرم سه ماه نمی زد دمبر بوی
درباره این سایت