اسمورودینکا
این دختره به خیال ناشناس بودن برای نامهی قبلی نوشته که عبارت بالش من از گریه خیس ميشود» خیلی فیک و غیرواقعیه. نوشته بعد از عبارت تو لبخند ميزنی و .» باید بنویسیم دنیا به ته ميرسه یا آسمون به زمين مياد یا طوفان و زله و قیامت ميشه. ظاهراً خیس شدن بالش از گریه» فیکتر از به پایان رسیدن دنیاست. اسمورودینکا اینا فکر نميکنند تو واقعی باشی. فکر نميکنند حرفهای من واقعی باشه. شاید غیرواقعی بودنت به این دلیله که هیچوقت
در نهایت باید بدونی که چیزهای جالب زیادی وجود داره. حتی اگه خبری از آستینهای بلند ِ راهراه سفید، دستهای آفتاب خورده، شاخههای نازک و سبز درختهای آزاد و نور جزیره نباشه.
تو هميشه ساعتها از چیزهای طلایی حرف ميزدی. ذرههای درخشنده. تلألو خورشید روی موجهای مدیترانه. ميگفتی حتی اگه کنار دریای شب راه بری دوست داری نورهای طلایی چراغهای شهر رو ببینی. نورهایی که هميشه رنگهای قشنگ و متفاوتی بینشون پیدا ميشه. شهر کجاست؟ روی کاغذهای ب
قسمت دوم
چن :چرا انقدر تنده؟؟؟
+ اهم اهم چرا تنده؟؟
دارم خاهم اهم اهم سوختم آب بدید!!!
دی او: انقدر تنده؟؟؟
+ تو از قصد تندش کردی!!!مي دونستي من حساسیت
دارم!!!
دی او: اصلا این طوری نیست!!
+ هست!!
دی او: ميگم نیست !!
بک: اصلا دی او تو نمي دونی که ما غدای تند دوست نداریم؟؟؟
دی او : جای تشکرشونه !!! اوووف ببخشید
یادم رفته بود.
+ مال من خیلی تنده انگار یه شیشه فلفل رو خالی کردی نه؟؟ اهم اهم
اهم
سوهو: دیگه مبالغه نکن!!
+ اخه بخورید
ببینید!!!
+ بک کاستو
واسهشون قصه تعریف کردم. من هميشه قصه تعریف ميکنم. تفت ميدم. حتی گاهی برای خودم هم قصه تعریف ميکنم. گفتم که یه بار ما ميخواستیم خودکشی کنیم. انگار که یه بار مثلا یکی بخواد بره نون بگیره، یا یکی بخواد بره زیارت، یا هر چیزی. منظورم اینه که خودکشی کردن ما هم یه چیزی توی همين مایهها بود. یعنی مسئلهی خاص و مهمي نبود. خیلی معمولی، تو یه روز عادی. خب؟
بعد یه رفیقی هم داشتیم، نشستیم مغزهامون رو ریختیم رو هم و گفتیم به چه روشهایی ميشه خود
یک»
به پرسش از چشمان شما آمده بودیم .
پاسخی جز اشک برای ما . صفر بود!
دو:
شاید دیگر نویسنده ها پولدار نباشند .
یا توی خانه هایشان . طلا کجا بود؟
ولی ایده هایشان برای یدن .هنوز جاذبه دارد .
سه:
مردن توی تابلوی چشم تو ابد دارد .
مي ميرم!تا ابد بگیرم از .چشم های تو!
چهار:
مي آئی بالاخره.حتی با دستهای بسته .برای مجازات!
مثل تابلوی نقد و نسیه . مي نشینم تا که . نگات کنم!
پنج:
پوره سیب زمينی . نان تست .کمي پنیر ویلی .
خوراک انسان نیست !دربرابر
خانم نعیمي به عنوان مشاور وب بنده هستش و افتخار مصاحبه با من رو داده اميدوارم لذت ببرید من به عنوان مشاور شما سوالاتی رو ميخواستم بپرسم تا همه طرفدارا ازتون اطلاعات کافی داشته باشند وبتونند به راحتی به سایت شما اطمينان کنند !بله حتما در خدمتماول از همه لطفا خودتونو معرفی کنیدخب من رایا هستم 14 سالمه متولد 84 ماکانی ام علاقه خاصی به موسیقی هنر های نمایشی و کتاب دارم و خودمم دیگه معلومه در حد توان دست به قلم دارم و اهل تهرانمآیا رمان دیگه ای غ
درباره این سایت