شرمندهام که همت آهو نداشتم شصت و سه سال راه به این سو نداشتم اقرار میکنم که من – این های و هوی گنگ- ها داشتم همیشه ولی هو نداشتم جسمی معطر از نفسی گاه داشتم روحی به هیچ رایحه خوشبو نداشتم فانوس بخت گمشدگان همیشهام حتی برای دیدن خود سو نداشتم وایا به من که با همهی هم زبانیام در خانواده نیز دعاگو نداشتم شعرم صراحتیست دلآزار، راستش راهی به این زمانهی نه تو نداشتم نيشم همیشه بیشتر از نوش بوده است باور نمیکنید که کندو نداشت
دنیا:بلند شد و دستمو گرفت پارچه توی دستم شل شد و همه بدنم بی حس شدیکم ترسیدم که شاید از عصبانیت کارم اینجوری میکنهچسبوندم به دیوار و تمام اجزای صورتم رو انالیز کرد با دقتدستامو به دیوار چسبوندچشماشو کامل بست و نفس عمیقی کشیدرهام:ریه هامو از عطش پر کردم بوی عطری ملایمی که در عین حال شکلاتی بودچشمامو باز کردم و با دو تا قهوه تیره مواجه شدم که یکم ترسیده بودخودمو بهش چسبوندم عین موش شده بود از ترسدستمو روی موهاش کشیدم که گفت-ااقای هادیان لط
وقتی با چشمم چیزهای مختلف و معمولا بیمعنی رو نگاه میکنم فوری رد نگاهم رو دنبال میکنه و میپرسه چی شده؟ وقتی سرم رو برای تایید کردن یه چیزی ت میدم زود میگه عه تو از اون آدمایی هستی که با سرشون تایید میکنن؛ بعد من بعدِ بیست و سه سال متوجه میشم من معمولا دنبال فضاهای خالی تو محیط میگردم و نگاهشون میکنم، انگار که واقعا چیزی اونجاست، متوجه میشم من تو تایید اون جملهش که گفت تو از اونایی هستی که سرشون رو ت میدن تا تایید کنن ه
جمعه:
از چهارشنبه شب کوه بودیم تا امشب.تازه برگشتیم.
من پاکم.سیگار نکشیدم. به طبیعت نگاه کردم،به طبیعت گوش دادم و دلم رو کمی آروم کردم. پیاده روی های خوب رفتم،ام ارتباط برقرار کردم،بازی های هیجانی کردیم،آخرم رفتم تو یه جنگل پرت و تا جون و حنجره داشتم،فریاد زدم و قلبمو از یه عالمه خشم که توش بود سبک کردم
شبا تو بالکن خوابیدیم و درحالیکه نسیم اونقدری خنک بود که پوستم سرد میشد،چشم به ستاره ها دوختم یه عالمه ستاره بالا سرم که هر کدو
درباره این سایت