بر خاک حجره ، سر می گذارم تنهای تنها جان می سپارم
قاتل مرا کشت با کام عطشان بابا رضا جان ، بابا رضا جان
بابا رضا جان ، بابا رضا جان
در را به رویم ، از کینه بسته در انتظار مرگم نشسته
او می زند کف ، من می دهم جان بابا رضا جان ، بابا رضا جان
بابا رضا جان ، بابا رضا جان
آب خوش من ، اشک روان بود قوت
مجرم شناخته شدم،اما من.خوشحال بودم
میگفتم مجرمم و با افتخار به جرمم اعتراف میکنم.
ولی چیزی شنیدم که فرو ریختم، خنده هایم تمام شد و میدانم که تا مرز جنون آنی رفتم.
میخواستند مجازاتم کنند.ترسی از مجازات نداشتم، ترسم از نوع مجازاتی بود که میخواستند برایم بنویسند.
گفتند مجازات تو فرق دارد،مانند جُرمت.
سکوت کرده بودم، قلبم میتپید و.
گفتند جُرم تو آسمانیست چون خطای تو دوست داشتن است.عشق به غیر انسان.به فرشته.فرشته ای که بودنش در میان انسا
چند روزی بود ارتش مورچهها به اتاق من بینوا هجوم آورده بودند. اوایل فقط اطراف دیوار رژه میرفتند، من هم کاری به کارشان نداشتم و اطرافشان نمینشستم. اما از دیروز و امروز به سمت کتابخانهام هجوم برده بودند و نزدیک کتابهایم کشیک میدادند. خب من هم احساس خطر کردم و علیرغم میل باطنیام جاروبرقی را برداشتم و به سمتشان گرفتم. خدا شاهد است همین الان که دارم برایتان این ماجرا را تعریف میکنم گریهام گرفته. با چه سنگدلی لولهی جاروبرقی را به س
وقتی که در کشاکش میدان عشق مغلوب شدم و اطرافیان نامرد معشوقهام را به نامردی ربودند و حسن و جوانی و آزادگی و عشق و هنرم همه در برابر قدرت زر و سیم تسلیم شدند در خویشتن شکستم.از ادامه تحصیل در دانشگاه طب وامانده بودم و از عشق شورآفرینم هیچ خبری نداشتم، ازدواج کرده بود نمیدانستم خوشبخت است یا نه؟ تقریباً سه سال پس از این شکست سنگین روز سیزده بدر رفتم در کنج خلوتی زیر درختی، تنها نشستم و به یاد گذشتههای شورآفرین تهران اشک ریختم، پر از اشتی
درباره این سایت